۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

خر هوشان - پول هوشان

بیهوده نبود که بیش از نیمی از بچه های مدارس تیزهوشان تهران، از خانواده های متمول یا دست کم نسبتا پولدار بودند. بر خلاف تصوری که اکثریت داشتند بر این حساب که آزمون های تیزهوشان قرار است بچه های واقعا باهوش را فارق از طبقه ی اجتماعی گلچین کند.
 بگذریم از آسیب های این مدارس که نقطه ی اوج سازوکار معیوب سیستم آموزش و پرورش ایران بودند. و البته هم‌زمان این تناقض را هم در خود داشتند که بهترین مدرسه های ایران بودند، نه تنها از لحاظ سطح علمی و امکانات آموزشی، بلکه ازین لحاظ که به دلیل جمع کردن تعداد زیادی از بچه های صاحب فکر و به دلیل آزادی عملی که به آن ها داده می شد و شخصیتی که مدرسه بر خلاف بیشتر مدارس برای آن‌ها قائل بود، و میدانی که به آن‌ها برای پردازش ایده‌هایشان می داد، نه تنها نقطه ی اوج سیستم پرورش طبقاتی ضد اجتماع  نخبه‌ها را در خود جای می دادند، بلکه به صورت هم زمان، فعالیت‌های متنوعی که در آن‌ها صورت می گرفت، از هر مدرسه ای بیشتر بود. فعالیت های گروهی، کارهای هنری و جشن هایی که با ابتکار خود بچه ها انجام می شد، انجمن های غیر علمی، کارهای فرهنگی و نشر مجلات، و تمام این ها در مدرسه ی دوران راهنمایی که من تجربه اش کردم اتفاق می افتاد. حداقل مدرسه ی تهران که این طور بود. و همین طور هم، بگذریم از اینکه بیشتر مردم فکر می کردند که بچه های تیزهوشان، عده ای بچه ی به اصطلاح خر خوان هستند. البته بسیاری بودند. و بسیاری از مدارس تیزهوشان هم همین جو غالب بچه خرخوان را داشتند. البته در مدارس خارج از پایتخت.
نکته ای که می خواستم این جا به آن اشاره کنم و مطلب را با آن شروع کردم، این است که سطح اقتصادی چه تاثیری در راه یافتن بچه ها به این مدارس داشته است. البته این مساله که این بچه ها، با تسامح و اغماض، تقریبا باهوش‌ترینِ بچه ها بودند، درست است، اما داستان در اینجاست که هوش، تنها چیزی که با فرد تولد یافته باشد نیست. بر خلاف زمان حاضر که تاثیرات محیط رشد یافتن کودک بر رشد هوش او تقریبا برای اکثریت مردم هم مساله‌ای شناخته شده است، آن زمان بیشتر این طور فرض می شد که امری ذاتی به نام هوش وجود دارد که کودکی که در حلبی آبادها هم به دنیا آمده است را ممکن است تبدیل به نابغه ای کند. البته زمینه های ژنتیکی که با کودک به دنیا می‌آیند موثر است؛ اما گمان نمی کنم دیگر کسی این افسانه را باور کند که شرایط متفاوت زندگی طبقات اجتماعی، به آن‌ها فرصت‌های یکسانی برای انتخاب می‌دهد. بیهوده نیست که اکثریت کارگران از طبقات کم درآمد زاده می‌شوند و این دایره ی معیوب وراثت فقر و محرومیت اجتماعی و فرهنگی از پدران و مادران، به فرزندان ادامه پیدا می‌کند.
با دانستنن این‌که محیط، چگونگی رفتار با کودک و تاثیری که این مسائل در رشد فکری و توانایی فهم او دارد، و اینکه چقد کودک در محیط زندگی خود با محرک‌های حسی برانگیزاننده ی تفکر روبه‌رو می شود و شخصیت انسانی او چقدر مجال رشد می‌یابد، می‌توان مساله ی راه یافتن بچه-پول‌دارها به مدارس تیزهوشان را به سادگی فهمید.
نحوه ی صحبت کردن والدین با کودک، دخیل کردن او در مسائل و اجازه ی انتخاب به او دادن، آشنایی او با مدیاهای مختلف، و هر آن‌چه که مشغولیت ذهنی او را پرورش دهد، همه چیزهایی هستند که رشد فکری را پیشرفت می‌دهند. بیهوده  نیست که کودکان امروز که با انواع وسایل ارتباط جمعی سرو کار دارند، به نظر باهوش‌تر و فهیم تر از نسل‌های پیش از خود به نظر می رسند و این جمله را از مردم کوچه و خیابان (بهتر بگویم مترو و تاکسی!) به کرات شنیده ام که "بچه های این دوره زمونه خیلی باهوشن!"
البته در کل این متن، واژه ی هوش را با اغماض استفاده کرده ام و نخواسته ام وارد بحث معانی مختلف آن و تمیز استفاده ی عامیانه ی آن با سایر انواع تعریف شده در علم امروز شوم.
شاید مشغول بودن طبقات محروم اجتماع، به حل و فصل مسائل اقتصادی، و پایین بودن سطح فرهنگی به طور کلی، مانع از پرورش کودکانی خلاق و باهوش در چنین خانواده هایی شود. البته تمام بچه‌هایی که به مدرسه ی تیزهوشان راه می یافتند هم بچه پولدارها نبودند، عده ی دیگری از بچه ها بودند که اکثریت از طبقه ی متوسط جامعه بودند و این گروه، اغلب این ویژگی را داشتند که پدر یا مادری تحصیل کرده بزرگشان کرده بود. و به ندرت، بچه‌هایی هم پیدا می‌شدند که والدینی کارگر داشتند. متاسفانه فرصت آشنایی با خانواده‌های آن ها را نداشته ام، اما می توانم با اطمینان زیادی حدس بزنم که آنان نیز پدر و مادری شاید کم سواد، اما احتمالا با سطح فرهنگی بالاتر از عموم طبقه ی خود داشته اند. دسته ی دومی که صحبتشان را کردم و از طبقه ی متوسط بودند هم کم نبودند. البته از نظر تعداد به پای مایه‌دارها نمی‌رسیدند. و این گروه، توانایی و زمینه‌ی این را داشتند – و هنوز هم، در کل جامعه این چنین است- که فرصت‌های مناسب تحصیلی، اجتماعی و اقتصادی را برای خود فراهم کنند. مخصوصا اگر والدین با توجه، با فرهنگ، و یا با سواد، آن‌ها را هدایت می کردند. من جزو این دسته بودم. و البته در سن 11 تا 14 سالگی، ناآگاه تر از آن بودم که مسائلی که اینجا نوشته ام را بتوانم درک کنم. آن موقع هنوز مرکز دنیا بودم و پول‌دار بودن عده‌ای از بچه ها و همکلاسی ها، به هیچ وجه نمی‌توانست جا را برای میدان‌داری من تنگ کند یا عزت نفسم را حتی کوچک‌ترین تهدیدی کند. البته وقتی در ادامه‌ی نوجوانی و ابتدای جوانی، دیوارهای ناآگاهی و خودشیفتگی فروریخت و یک‌باره با جهان عریان واقعیت روبه‌رو شدم، چرخ دنیا بر محوری دیگر چرخید.
بگذریم. داستانش طولانی است.
داستانی که در مورد مدرسه‌ی تیزهوشان تعریف می‌کردم، برگرفته از تجربیاتم از دهه‌ی 70 است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر