۱۳۹۳ مرداد ۲۴, جمعه

ما نظاره کنندگان، ما لایک زنندگان



چند روز پیش، با صدای ضجه های مردی از خواب بیدار شدم، کسی در همسایگی خانه مان، چند بلوک آن طرف تر از
 دل ضجه می زد و بر سر و کله اش می کوفت، نمی دیدمش، اما صدایش همسایه ها را به تماشا کشانده بود، چند نفری گویا به دلداری اش رفتند. نمی دانستم داستان چیست. یادم آمد که چند شب پیش تر از آن، دم دم های صبح، با صدای گریه ها و سر و صدای زنی از خواب بیدار شدم، همان جا بود، همان نقطه، و آن روز هم نفهمیده بودم که داستان چیست. امروز که به خانه می آمدم، دیدم که بر دیوار همان بلوک، پارچه ی تسلیتی آویزان است،  در غم از دست دادن عزیزی.

شب پدرم گفت که خانواده ای که تازه آن جا ساکن شده بودند، پسر جوانشان را در اثر سرطان از دست دادند. تاثر برانگیز بود. اما در این خیالم که ما نظاره کنندگان، تنها همان یک روز که مرد تازه با مرگ پسرش مواجه شده بود و طاقت از کف داده بود، ضجه ها و ای خدا گفتن هایش را شنیدیم، تنها آن یک شب که بیشترمان در خواب خوش یا احتمالا ناخوش بودیم، صدای گریه های آن زن به گوش بی حواس همسایه ها رسید، اما آن ضجه ها و آن گریه ها و آن مصیبت، هنوز در آن خانه جریان دارد، بی کم و کاست، به همان سنگینی روز اول، و تا پایان زندگی آن ها هم جریان خواهد داشت، بی آنکه ما نظاره کنندگان از آن خبری داشته باشیم و تسلایی بتوانیم بدهیم. مثل زندگی تمام کسانی که در گوشه و کنار و دور و نزدیک نابود می شود، مثل همه ی آن هایی که بمب بر سرشان می افتد و در جا چندین و چند فرزندشان تکه پاره می شوند، یا آن ها که خانه و کاشانه را رها می کنند و پای برهنه به کوه ها می زنند تا وحشی های از لجن زار های تاریخ بیرون آمده، عکس سرهای بریده شان را زینت "فضای مجازی" نکنند. ما نظاره کنندگان چه می فهمیم از درد؟ از مصیبت؟ بسیار گزافه گویی است که خود را همدرد بپنداریم، بیشتر از گزافه، دروغی بزرگ است، ما اصلن چه می دانیم مصیبتی به آن بزرگی چیست؟ چنان مصیبت هایی تنها در دل یک قوم می گنجد، در حافظه های تاریخی ای که با گذشت زمان به اعماق سیاه تاریخ فرو خواهند رفت. از صفحات مکتوب تاریخ حرف نمی زنم، از تجربه ی زیستن مصیبت حرف می زنم، که ما از درک آن عاجزیم، ما خیلی هنر کنیم، لایک زنندگان به به اشتراک گذارندگان و از پنجره، مصیبت همسایه را تماشا کنندگانی بیش نیستیم، آن هم تنها برای دقایقی کوتاه، حال آن که آن ها مصیبت را با تمام بار له کننده و خرد کننده اش، لحظه به لحظه زندگی می .
.کنند و با خود به همه جا می کشند