۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

آسمان-ام


درآستانه‌ی درد، ترس مرا برمی‌دارد و در اوهام رها می‌کند

تو در فاصله آشنا بودی


هر چه پیش می‌آیم، غریبه‌ترم می‌شوی


از درد تا درد

بر مصدرِ کشیدن ایستاده‌ام


وفاصله حدی است که وقتی به تو میل می‌کنم


به بی‌نهایت تمنا دارد


من درد را کشیده‌ام

هجا به هجا

و بر دوش خود در تمام این میانه‌ها


که از دست رفته بودم و در ملامت‌ات تقسیم می‌شدم.


پاره-پاره‌های مرا از لباس خود بتکان.


من درد را می‌کشم به آن سوی خواستن‌ات


من درد را می‌کشم،


آن قدر که از ذات خود تهی شود.


درد من را می‌کشد تا از من بمیرد.


و کش بیایم تا تنهایی‌های ناخواسته‌ای که باید سقطشان کنی.


آسمان‌ات را باردارم.


این نطفه‌ که در من می‌بندی،


پروازی است که با تولدش مادرش از درد مرده بود.


فرزند تو را در یازدهمین بُعد جهان به دنیا خواهم آورد


لایه‌های حقیقت من را به بازی گرفته‌اند


و تو را به تمسخر


این جنین که وجودم را تا انتها می‌مکد


فرزند خَلَف توست.


آسمان‌ات را باردارم


این نطفه ی خاموش که در من می‌بندی


به شعوری بالغ

تلخ زائیده خواهد شد


به درد بسیاری که مرا می‌‌کِشد


از این سرِ اختگی نبودنت

تا آن سوی پروازی کهاز تو خواهم زائید


پیش از این ابرهای باکره


بر این خلوت معصوم گریسته بودند


وگرنه آیا شاخه‌ای که آن همه بی‌بَر


هنوز در سرمای نابه‌هنگام،


از خم شدن می‌ایستاد


توان آن را می یافت که کینه‌ای به دلِ برگ‌هایش نگیرد؟


21
آبان 90

۲ نظر:

  1. خوب یا بد اینکه بیان هذیان ها از اختیار خارج است. :)

    پاسخحذف