۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

نفرت میانه حالی


ما میانه حالانیم
ما در خود ماندگان
ما درماندگان
.
سوم شخص نفرت
گلاگل ترسِ شکفتن
لجنزارِ شب،
شباشب تاریکی،
آهو آهو دلهره.
گربه ها به سربازی رفتند.
.
بگو بی‌نوبت چنگ بزنند بر تاریخ،
آن وهم،
آن وحشی،
آن حالِ محال.
.
شکست پا دارد.
راه می‌رود.
.
من انگار باریک‌ترم،
که صبرِ زرد
از بارهای زمستانی می‌تراود
انگار باغ‌ترم تا
آفت‌های دلمرده
خون به پرتقال‌ها پس بدهند.
خاک،
ریشه‌ها در چنگ
چه ریشه‌ها در چنگ
.
هرز که پای علف‌ها می‌نوشت
باد.
تن می‌زند درخت
من روی صدایت می‌نویسم
بی‌ امان شو
که ثانیه و ساعت و سال
همه آخرند.
لاله.  بهمن 92

مجرم


مثل رگ هایی که از آدم بیرون نمی روند
هر بار می گویی "واو"
می گویم "وَه!"
انگشت هایی که در تناسخ قبلی چنگ می نواختند
این بار مجرم شناخته شدند که تایپ کنند
تیلیک تیلیک
هر بار میزهای سفید کارمند ها
از سر خط تا ته خط
دسته جمعی ناله می کنند
و اشیاء تزئینی ریز و درشت اتاق خواب
شکست می خورند
ترک ترک
مثل آدم هایی که از رگ بیرون نمی روند
پس تصویر کجای بی کسی بود که شکست
شکست
شکست از پیاده روی آبدارِ تازه
در تقاطع غیر هم سطحِ ایستادنت کنار
ایستادنت وسط
ایستادنت میان یک کفِ دست خفگی
...
Top of Form

تیر و مرداد 92

سوگواری 3


من سوگوار دو مرگ ام
گورستانی در من آرام گرفته است
و نبض خونی زندگی را می بلعد
بهار 92

ماهِ بعید



بعید است ماه از این منظومه گذشته باشد
مگر آن‌که ماه
همیشه از بعیدها می‌تابد.
ببین، از تغزلِ تنِ تو آسمان آرام گرفته است.
از تغرل تن تو،
ابرها، سنجاقک‌ها، چرخ‌ ماشین‌های اتوبان،
و دکمه‌های پالتوی زمستانی
از جان رنج‌های خود                        
چند قافیه می‌کاهند.
ببین!
در من اقیانوس آن چنان پریشان بود که از عبور قافله‌های آرام نیز
موج‌های ترک خورده
بر صخره‌های ساحلی شعر بر جای می‌گذاشتند
آن چنان پریشان که
از عبورِ آسمان
چند لکه بیشتر بر جانِ یخ زده‌ی ستاره‌ها نمانده بود.
می‌شد آرام بگیرم و موج‌های سینوسی گهواره باشم.
اما عطر جان‌گدازِ سلول‌های خاکستری ذهنت‌ات
از رسوخِ تنم، نغمه می‌نواخت.
من در نیمه‌ی پنهان خورشید گداخته‌ام
و ترسی ندارم از ماهی‌های انتظار
که دهان نیمه‌باز بودن را به رخ زخم می‌کشند.
در من آبشارها فرو می‌ریخت
گدازه‌های تنِ هراس
به گوشه‌های مکعبی دنیا
خراش می‌انداخت
من از گدازه‌های تن‌ِ هراس
برای جنگل بندِ رختی بافتم
تا شعرم
در یکی از گوشه‌های تنِ مکعب
جان بسپارد.

19  و 20 اردی بهشت 92


تا صبح

تا صبح
لابد بوی سیگار شبانه از دهانم پریده است
لابد بیدار که بشوم، دنیا جور دیگری آغاز خواهد شد
انگار نه انگار که هزاران تن، در هزاران جغرافیا در سفرند
نه انگار که هزاران صبح هر روز از سرِ زمین گذشته است و خواهد گذشت
و نه انگار که زمین، صبحی ندارد.
در جهت جاذبه غلطی می زنی
از آن سوی ملال سر در میاوری
هر صبح که بوی دهانِ سیگار
آن سوی زمین را برداشته است،
نه انگار که زمین صبحی ندارد،
اگر بر نقطه‌ی گریزِ نگاه تو شک کنیم.
و زمین صبحی ندارد که بشود بر باعث و بانیِ بی پدرش درودی فرستاد و تف انداخت.
و در نقطه‌ی گریزگاه نگاه تو است که جهان به هم می‌آید،
عاشقانه‌ی عزیز من.
چه حجمی است در دهان نگفته‌ها
در دود شدن آن سوی سرزمینِ زمین،
آن جا که مردی نشسته است در مرزِ سکوت
که در مرحله‌ی دهانی تثبیت شده است
مردی که ارتباط مجهول گردش به دور خود با انحراف 15 درجه از محور منظومه‌ی شمسی تا خورشید را می‌پاید.
مردی که سوژه‌ی میل کسی نیست
در همان حال که دیگری بزرگ بر لبه‌ی محل انبساط جهان با سرعت میلیاردها سال نوری بیخیال لم داده و پاهایش را در کرانه‌ی هستی، در ناکجایی میان عدم،
تاب می‌دهد.
چه حقیر است که تا صبح بوی سیگار دهانم سر از کدام نقطه‌ی منظومه‌ی شبانه‌ی هستی در آورده باشد، نیست؟
و او که سلوکی بهلول‌وار در دایره‌ی زیست بشری دارد می‌گوید:
گوشه‌ی لبت رو پاک کن، تخم مرغ آب پز خوردی؟
و می‌خندد،
زرد و متعفن،
بر گوشه‌ی لبی که آن قدر تکیه‌گاه اشتیاق این و آن بوده است،
چروکیده و گندیده،
رویاهای ناکام نوجوانی اش را آماس کرده است.


24 اردی بهشت 93