۱۳۹۱ شهریور ۱, چهارشنبه

خاطره


مرد کارگری بالای تپه‌های شن راه می‌رفت

میلگردهای خط چهارِ مترو در انتظار،

دسته‌ی فلامینگوهایی که پاهاشان در بتن گیر کرده است،

و کوچ‌گاه تابستانی‌شان خشکیده.

غربتِ لبخندت به یادم می‌آید.

هر بار که عبور می‌کنم می‌چرخم با نگاه

بلکه ردی، اثری از با هم بودنما بر سرامیک‌ها و صندلی‌های سکو باشد.

سرامیک‌ها می‌لغزند و صندلی‌ها را عوض خواهند کرد.

در خط چهار مترو،

ایستگاه اکباتان.

مرداد 1391

۱۳۹۱ مرداد ۲۹, یکشنبه

با تو مردن


با تو نخواهم خندید، می‌دانم.

با تو تنها می‌توان‌ام مُرد.
با تو تا انتهای دنیا
خواهم مرد
تنها.
در چشمانم پیدا بود
در چشمانم محو شد.
آیا به مصیبتم می‌ارزیدی؟
مرداد 1391


پی نوشت از سعدی شیرازی:
همه دشمنی از تو دیدم ولیکن
نگویم که تو دوستی را نشایی

۱۳۹۱ مرداد ۲۸, شنبه

پیاده

...
خسته ام

خسته ام

خسته ام و هنوز

دوستت دارم

نه تو را،

سایه ای را که از تو در پیاده-روی های این خیابان باقی مانده است.

چند سالی است که نبضی گیر کرده است.

اینجا،

اینجا، روی این رگ که از پشت گوشم می گذرد

چرا هر آن چه تو هستم ، نیستی؟

چرا باله های مصنوعی نکارم تا از میان ترافیک ماشین ها شنا کنم؟

از سرِ کی دست بردارم؟

از دستِ کی سر بر دارم؟

دیگر تو زیبا نیستی

چرا که هر بار که قرص ماه کامل می شود

من در نهایت درد،

اوجِ عشقی بارور نشده را سقط می کنم.

چرا که با گردش های ماهانه ی ماه هم-عادتم

من با گردش های ماهانه ی ماه هم-عادتم.

خسته ام

خسته ام  هنوز

دوستت دارم.

و هنوز

بر جنازه ات سوگوارم.

گرچه راه می روی و صدایت

یاد-آور توست.

بیست و یکم مرداد 1390