۱۳۹۲ شهریور ۲۸, پنجشنبه

کرم ابریشم



چه سرنوشت غم انگیزی/ که کرم کوچک ابریشم/ تمام عمر قفس می بافت/ ولی به فکر پریدن بود
.................................................................................................................................................................
البته اینکه فرموده اند تمام عمر دروغی بیش نیست چون در واقع چیزی حدود هفت هشتم عمرش را در حال جویدن برگ های درختان بوده و یک هشتم آخری را قفس می بافت، البته این در حالی است که زمانی که داخل پیله خوابیده است را جزو عمرش به حساب نیاوریم و مثلا برزخ میان دنیای قبل از مرگ و بعد از مرگ باشد.
یک سوالی که این میان برای من پیش آمد این بود که کرم ها از کجا می فهمند کی دست از خوردن بکشند و شروع کنند به پیله تنیدن؟ این قابل مقایسه با مرگ نیست هان؟ چون آدمیان برای مرگ این طور تلاش فعالانه نمی کنند، در واقع می شود گفت تمام عمر به صورت منفعلانه منتظر می نشینند یا حالا منتظر وای می ایستند تا مرگشان فرا رسد. حتا کفنشان را هم خودشان نمی تنند، آخرش یه کفنی تنشان می کنند که به سفیدی پیله ی کرم ابریشم است.
شاید هم زمان تنیدن تار، نوعی رسیدن ناگزیر به بلوغ باشد، و بعدش کرم در خیال خام پروانه شدن و پریدن، درون پیله بیاساید.
ولی از طرفی شاید آدمیان هم این قدر منفعلانه در انتظار مرگ نباشند، البته اگه بشه تلاش خودسرانه ی بدن برای خزیدن به سمت مرگ رو نوعی عدم انفعال در نظر گرفت، که خب، ربطی به اراده و آگاهی آدم ندارد و جلویش را هم نمی شود گرفت، اشاره ام به این قضیه ی ژن های پیری است که دانشمندان چند سال پیش کشفش کرده بودند ولی متاسفانه موفق نشدند سیم خاموش کردنش رو پیدا کنند و از کار بیندازند، خوشبختانه!
حالا اگر خیال کرده اید که کرم ابریشم آخر کار رستگار می شود، کور خوانده اید، بقیه ی کرم ها رو کاری ندارم، ولی کرم ابریشم، وقتی از توی پیله در میاید، کرم چاق و چله ای است که بال هایی کوچک دارد و به جز این طرف و آن طرف خزیدن با پاهای نازکش کار دیگری نمی تواند بکند. واقعا که چه سرنوشت غم انگیزی. تازه این سرنوشت آن کرم هایی است که ما برای سرگرمی در دوران کودکی از بقیه ی کرم ها جدا کرده بودیم تا ببینیم چه شکلی پیله می تنند و چه شکلی پروانه می شود یا پروانه می شود چه شکلی می شود. بقیه شان را درسته با پیله ی کفن شکل شان توی آب جوش می ریزند می اندارند توب آب جوش و کفنی را که با ان مشقت بافته بودند، از هم باز می کنند و از نخ هایش و برای خودشان کفن ابریشمی می بافند تا توی تابوت جا دهند.
آن کرم هایی که پروانه ی واقعی می شوند و واقعا پرواز کردن یاد می گیرند هم خوش بختیشان دوام چندانی ندارد. بعضی هاشان همان چند روز اول جفت گیری و بعدش هم تخم ریزی می کنند و می میرند. در واقع تمام عمر پیله تنیده بودند که در شکمشان تخم پرورش بدهند و زندگی بی معنایشان را برای نسل بعدی بازتولید کنند، قضیه ربط زیادی به پرواز کردن نداشته از اولش هم.
خلاصه که چه سرنوشت غم انگیزی! شادی اش برای ما می ماند فقط چون هنوز هم رقص دو پروانه، وقتی وسط بوته ها، وقتی که دنبال هم می کنند زیباست، فقط برای چند ثانیه. و دیگر هیچ...
[لینک زیر به شعری که در خط اول نوشته ام و کاوه یغمایی آن را تلاوت کرده است مربوط دارد]


۱۳۹۲ شهریور ۱۹, سه‌شنبه


خونم از رگ های تو خالیست،
اینجا، جای جمله ای است که با "کِی" شروع می شود، اما باقی کلمات را این قدر جویدم که چیزی جز خرده پاره هایی لای دندان هایم نماند، آن را هم مدت هاست زور می زنم که با نخ دندانی، چیزی در بیاورم، ولی بیشتر فرو می رود در لثه ها و از لثه هایم خون می چکد و خونم از رگ های تو خالی است...


۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

مرد

مَرد، تنی داشت زیر آستر کتش
زیرِ چهار خانه ی تار و پود
موهای سفید ترس خورده
موهای سیاه ضخیم که از همه جای تنش در آمده
از همه جای تنش
بی‌خودی این پا و آن پا می‌شود
از همه جای تنش زخم می‌ریزد
و ماهیچه‌های می‌پرند
از این شاخه به آن شاخه
از این گلو به آن گلو
با تارهای افقیِ حنجره،
دارد روی تابلو زمزمه می‌نوازد
که هیچ، از پله‌های عمودیِ ترس
هیچ که از همه جای تنش آویزان است غم
از این خیابان به آن خیابان گلو می‌بَرَد با خودش
چند حنجره بَم
چند حنجره بَم
در ذهنت می‌وزد
که هیچ فکر نکردی،
کسی از روی دستت باغی خوانده باشد.
از همه جای تنش باغ شیشه‌ای است
ماهیچه‌ها از شاخه‌ای به شاخه‌ای
زیر آستر کتش این  ور و آن ور
گلو می‌برند از حنجره‌ها
بر حنجره‌ها
با حنجره‌هایی
که بَم می‌نوازند
بَم بَم بَم
بَم روی گردنت طنین می‌شود
باغ، در غشاء سلول‌های دستت، خشکیده است
صدا به صدا ، باد
لبه‌های آواز را می‌شکافد
می‌دوزد،
می بوسد.
مرد دستی در باد
دستی در آتش
روی خاک
این پا و آن پا می شود بی‌خودی
زیر آستر کتش،
تنی ویران دارد.
صدایی ویران دارد.
12 شهریور 92