۱۳۹۳ فروردین ۱۳, چهارشنبه

به آبکنار، که در زیر برف خفته است و به دیدارش نرفتم



آرام
بی صدا
رقص کنان
مرگ باید بر شیروانی‌های زنده به گور
رگ‌های روستا تا چشم سفید
چشم ها سفید
به نگاهی که از پنجره
تنها سفید، سفید، تا ابد سفید
سقف ایستاده است
قلبی می خشکد و از شاخه می افتد
شیروانی های غرق
ستون ها مردد
مرداب منجمد
پای پله های ایوان
نگاهی جا مانده روی دیوار
خانه و آدم کمر راست می کنند
تن برف بر نگرانی مبهوت دیوار
نه.
مکعب های خالیِ زنده
حفره‌هایی زیر برف نفس می‌کشند
مرگ سفید،
تن سنگین‌اش را پراکنده است
رقص کنان
بی‌صدا
آرام.
لاله، بهمن 92

.
بهمن ماه 92، سه متر برف در روستای آبکنار بارید و خانه ها در برف مدفون شدند، و آدم ها در خانه ها. 


مرز


پنج سرباز وطن
 در مرزهای مخدوش ارتش هفتاد میلیونی
در مرزهای تن مخدوش هفتاد ملت
در پنج گوشه از هفتادِ ملت
ارتش پنج سرباز مخدوش تنم
وطنم و تنم
و پنج مخدوش در هفتاد مرز تنم
وطنم و تنم
... پنج گوشه از سرباز تنم...
.
لاله، 4 اسفند

تقدیم به سروِ قامتِ یار


جمجمه ام زورقی است

در تسلای آبی ِ شک

به دریاهای سخت ریشه دار

دریاهایی جاری در تنگنای یک دره

دریاهایی آرام و دلتنگ.

جمجمه ام

تابوتی است دست به دست

بر سر لا اله الاالغَم.

بر سر دست

در رژه ی طولانی و سیاهِ مُرده-بازان،

را از پنجره ای بی تفاوت

تماشا کردن.

در همان لحظه که آیینه دید:

ماسیدن پن کیک روی صورت دخترک، نابودی تمام استعاره ها شد.

و دیگر یادی،

باغی،

نمانده است،

به سروِ قامتِ یار. 

.
.
اسفند 92


ساعت پنج عصری دیگر

من معشوق ساعت 5 عصر تو ام

"در ساعت پنج عصر"

و اینجا ساعت،

وارونه ی حضور توست.

و اینجا،

هر دقیقه چاهی است بسیار عمود.

رد خالی دست های من

روی پرزهای فرش،

روی عطف کتاب ها

در خاطره ات جایی پر نکرده است.

با آن که یادهای من

لابه لای تمام صفحه های ورق خورده

منتظرند تا مردمک چشم های تو تنگ شود.

در بازویت،

گنجشکی ترسیده بود.

در جناق سینه ات،

گنجشکی ترسیده بود.

و تو خالی بودی

از عشق و از شهوت و از خیال و از من.

در چشم هایت

مردمی تنگ، بیهوده قدم می زد.

11 فروردین 93
به س. گ.