آن یکی دیوار اتاق
.
.
از امتداد عصبهای من کاغذ دیواری شده است.
.
.
زمین،
.
.
پوستِ من است،
.
.
زمین، پوست من است.
.
.
رویاهایم لابهلای میلگردهای سقف قیلوله کردهاند.
.
از درزهای پنجره باد میوزد،
.
از درزهای پنجره باد میوزد،
.
از درزهای شیشه، نور
.
.
از درزهای تنم، پیری.
.
.
بیندازم پشت گوش.
.
.
اگر مرا دیدی.
.
.
جمع شو و باز شو.
.
.
دست روی چهاردیوارت میکشی
.
.
که شاخههای عصبهای من است.
.
.
زمین،
.
.
پوست من است.
.
.
زمین، پوست من است.
.
.
چند بار،
.
.
چند بار پیله بستم؟
.
.
من کابوس آن کِرم ام...
.
.
چند بار پوست بیندازم؟
.
.
لابهلای میلگردهای بِتُن،
.
.
رویاهای منجمد میخزیدند.
.
.
کرمی که خواب میبیند که صبر-کُش میشود و از پیله در میآید،
.
.
اما هنوز کِرم است.
.
.
از خواب میپرد و هنوز در پیله است،
.
.
نفسی از آسودگی میکشد و از پیله در میآید،
.
.
... و هنوز کِرم است...
.
.
و از خواب میپرد و هنوز در پیله...
.
.
پیله از آسودگی نفسی و هنوز...
.
.
صبر-کُش میشود و هنوز کِرم...
.
.
کرمی رویا میبیند که از پیله...
.
.
کابوسی کِرم میکند که هنوز...
.
.
چهار دیوارِ اتاقم پنجره است از عصبهای کاغذی.
.
.
و از پنجرههای بتن شده،
.
.
بیرون عصبی است.
.
.
درخت ریشههایی عصبی میدواند،
.
.
در زمین،
.
.
که پوستِ من است.
.
.
زمین پوست من است.
.
.
عصبهای درخت از رگهایم مینوشند.
.
.
و میوههایی از قلبهای خونین دارند.
.
.
بطنهای شیشهای درخت،
.
.
در کاغذِ چهاردیواری میتپد.
.
.
چهار دیوار عصبی در امتداد من صبر میکنند.
.
.
پیلههای بتنی سر تا پا پنجرهاند.
.
.
و از بیرون، پنجره عصبی است.
.
.
آن یکی دیوارِ اتاق،
.
.
از زیر رگهای من بیرون میخزد
.
.
و به سلوک در سرنوشت بِتُنی خود
.
.
سر به ناکجا میگذارد که کِرم،
.
.
از کابوسی میپرد و آسوده میشود،
.
.
که هنوز در پیله است و این بار
.
.
بیرون نخواهد آمد،
.
.
و از کابوسی نخواهد پرید به کابوسی.
.
.
در بتن و در پیله و در رگهای شیشه میتَنَد.
.
.
بتن در تَنِ پیله میتَنَد،
.
.
پیله پای پنجره میتَنَد،
.
.
تَنِ درون درخت میتَنَد.
.
.
کرم میتَنَد.
.
.
تن میتَنَد.
.
.
درخت میدرختد.
.
.
و زمین،
.
.
پوست من است-
.
.
زمین، پوست من است.
.
.
بیندازم پشت گوش
.
.
آنجا که کابوسها خمیازه میکشند.
.
.
آنجا که این مکعب تنیده از بتن و پوست وعصب
.
.
پیلهی من است.
.
.
و زمین،
.
.
پوست من است.
.
.
زمین، پوست من است.
.
.
کرمی در تار و پود پیله،
.
.
ریشه میدواند.
.
.
عصبهای من تا آن سر جهان درازند.
.
.
و جای پای هزار درد در امتدادشان جریان دارد.
.
.
در امتداد زمین،
.
.
که پوست من است،
.
.
زمین، پوست من است...
.
.
.
.
.
.
12 بهمن 91