۱۳۹۵ آذر ۳, چهارشنبه

کوری دیده ی مجنون

زیبایی متکثر است، و اینکه می گویند همه ی آدم ها زیبا هستند، سخنی گزاف و از سر خوش دلی نیست، واقعی است، چون مرجع یکسانی برای زیبا دیدن یک فرد وجود ندارد و سلیقه ها متکثر است، و هزاران عامل بر اینکه کسی را زیبا ببنیم تاثیر دارد، هزاران عامل درون خودمان، و در شخص مقابل، عواملی که گاهی بسیار ریز و ظریف هستند، در بسیاری مواقع خوداگاه ما به آن ها واقف نیست، مثلا خوب بودن یک فرد، باعث می شود چهره ی او برای ما دلنشین شود، شناخت از آدم ها می تواند باعث زیبا به نظر آمدنشان شود، گاه وقتی کسی با ما خوب است ، محبت او برای ما زیبا جلوه اش می دهد، در کسی حرکات بدن است که به دیده ی دیگری خوش می نشیند، در کسی لحن صدا غوغا می کند، در دیگری یک کرشمه و اطوار حرکت است که دلبرانه است،... و البته نه برای همه، هر کدام از این ها، تنها به دید یک نفر دیگر آمده است، و هم اوست که آن را زیبا می بیند. وقتی می گویم مرجع یکسانی وجود ندارد، همین بحث سوژگی "دیده ی مجنون" ماجراست. 
امروز به این فکر می کردم که این آسیبی است که جهانی سازی زیبایی شناسی به سلیقه و زندگی ما می زند، ارائه ی معیارهای استاندارد زیبایی چهره و بدن. مرجع قرار دادن مقیاسی خاص، که زیبایی را تبدیل به مقیاسی قابل متر زدن می کند، اندازه ی دور کمر، دور باسن، دور سینه، فاصله ی چشم و بینی و لب، قد و قواره و ...، یا شکل ها و فرم هایی غالب شده از اندام ها. آیا این نگاهی پوزیتیویستی به زیبا دیدن آدم هاست؟ نمی دانم. اما نگاهی به شدت تقلیل گراست که تاثیر عوامل دیگری که نام بردم را از بین می رد. و ما در جهانی که مدیا به ما چه چیز زیبا دیدن را تحمیل نکرده باشد، و بهمان یاد نداده باشد که کدام به استانداردهای زیبایی نزدیک است و کدام نیست، کودکان معصومی هستیم که به تعداد تکثر و تعدد چهره ها و اندام ها برایمان متر زیبا دیدن فراهم است. هرکدام بنا به اقتضائات سوژه بودن خودمان.
این یکسان سازی صنعت مد، سوژگی را از ما گرفته است، قدرت ذاتی درونیمان برای دیدن منحصر به فرد بودن را از ما گرفته است، نگاه های ما را قالبی و کلیشه کرده است، و جای تجب نیست که ما را به سمت عمل های زیبایی سوق داده است که تمایل دارد همه ی چهره ها را و اندام ها را بهم و البته به معیارهای قالب شده نزدیک کند.
و البته که این شیوه پاسخ گو نیست، شما بر آن چهره های اصلاح شده عاشق نمی شوید، ما هرگز بر بی نقص و کامل بودن عاشق نم شویم (تازه اگر با اغماض 100 درصدی، این ملاک های استانداردسازی شده را کمال زیبایی فرض کنیم)، بلکه برعکس، همه ی ما تجربه ی این را داریم که وقت کسی را دوست داریم، چه طور همان چیزی که به نظر دیگران نقص حساب می شود، برای ما عزیز و دوست داشتنی است. 
اگرآن قدر مدیا بر شما موثر بوده است که با همان ملاک ها هم عاشق بشوید، خواهید دید که به سرعت، در اثر تاثیر بقیه عوامل، این زیبایی کلیشه ای و تقلبی، تاثیر خودش را از دست می دهد و شما را حیران باقی می گذارد. به قول یک دوست، اعتبار چهره، دو ماه است. 
آن چه در این میان آسیب خورده است، عزت نفس و زمان و انرژی و پول و عواطف خرج شده ای است که هر دو سوی ماجرا را به پوسته ای تقلبی سرگرم کرده است.

بعد التحریر: من از دوره ی نوجوانیی که به اصطلاح کم کم داشتم م فهمیدم دنیا دست کیست و عالم و آدم چگونه است، با این موضوع مد و فشن و دستور العمل های دیکته شده ی زیبایی مشکل داشتم، این از آن جمله مواضعی است که از آن موقع تا حالا دست نخورده و تغییر نیافته باقی مانده. اما اگر از من می پرسیدید چرا، شاید پاسخ قانع کننده ای نمیافتم. افکار و یادداشت هایی از این دست، در طول زمان و سالیان، برای خودم کم کم ابعاد قضیه رامشخص می کند، ایده هایی است که برای خودم هم به ناگهان روشن می شود، گرچه مثل این یکی، بدیهی به نظر می رسد. شاید هم به قولی بحث "معما چو حل گشت آسان شود" بر آن ها مترتب باشد.
در مورد همین قضیه، موضوع از بسیاری جنبه های دیگر هم قابل بررسی است که زیاد گفته شده است، حتا خود من هم شاید زیاد گفته باشم. این یکی امروز در ذهنم به کلام در آمد، و کدام بزرگی گفته بود که تا وقتی موضوعی به کلام در نیاید، به فهم در نیامده است؟! (نقل به مضمون از بزرگی به مضمون! از حافظه ی جلبک وار من همین را بپذیرید)

۱۳۹۵ آبان ۱۴, جمعه

در باب طریقه ی نشستن هانا آرنت

نوشته ای از دو سال پیش که فیس بوک یاداوری کرده است:
در مصاحبه ی هانا آرنت به سال هزار و نهصد و چند، چیزهای مختلفی، هم در مورد فرم و هم در مورد محتوا نظرم رو جلب کرد، ولی یکی از نکات به نظر حاشیه‌‌ای، که احتمالا کمتر به نظر خواهد آمد، یا دست کم کمتر در موردش بحث خواهد شد، "بادی لنگوئیج" هانا آرنت بود، چیزی که به گمانم بیش از صدای خشدار شده بابت اسموکینگ زیاد و چهره‌ی چروکیده‌ی پیر او، باعث می شد که خواهرهایم، به نمایندگی از بسیاری کسان دیگر که مطمئنم همین عکس العمل را خواهند داشت، ابزار تعجب می کردند از زن بودنِ او، و ابراز اینکه "فکر کردیم مرد است". 
به نحوه‌ی نشستن او بر روی صندلی توجه کنید، سیگار دست گرفتنش، و باز هم مخصوصا نحوه ی نشستن‌اش. از نوجوانی برایم زیاد پیش آمده که حرکاتم را پسرانه تلقی کرده‌اند، حتا یادم است که در دوران دانشگاه به من می گفتند که مثل پسرها راه می روی و من سوال داشتم که مگر راه رفتن هم این قدر پسرانه و دخترانه است و مگر هر کسی شیوه‌ی خاص خودش را ندارد؟ حالا این که این شیوه‌ی خاص چه صفاتی هم به خود بچسباند، فرع ماجراست، ولی این طور کامنت دادن که مثلا "پسرانه" است، درک کردنی نبود و مرتب من را در مضان این اتهام قرار می داد که چیزی غلط است و باید درستش کنم تا "زنانه" و مورد پذیرش شود. و این فقط در مورد راه رفتن نبود، در نشستن، حرف زدن، استفاده از دست ها، خمیازه کشیدن و ...، خیلی از "پوز" ها و "جسچرها"، یا کلمه ای که خودم بیشتر خوشم می آید به جای این‌ها به کار برم، اطوارم پسرانه تلقی می شد. احساس می کردم باید تغییرش دهم، و تغییرش دادم. الان می دانم که تا حد زیادی موفق بوده ام، مدت‌های زیادی است که کمتر کسی اطوار من را پسرانه تلقی کرده است و این شیوه ی جدید طوری برایم عادت شده است که حالا دیگر جزو رفتارم است و شاید اگر لزومی به تغییرش باشد، باز هم دچار زحمت شوم.
البته در بعضی چیزها کوتاه نیامده‌ام، شیوه‌ی نشستنم ام در هر کجا که مجبور و زیر ذره بین نباشم، "هر طور راحتم" است، ولنگ و واز، دست را روی پشتی صندلی قرار می دهم، کلن راحت ترم که دست ها را از بدن دور نگه دارم، یک پا را زیر بدنم جمع کنم و پای دیگر را ستون کنم، آن طوری که مثلا وقت قلیان کشیدن روی تخت می نشینند و یک دستشان را هم به متکا تکیه می‌دهند، یا چیزهایی از این قبیل، مثلا همین شکلی که هانا آرنت روی صندلی نشسته است، ولی باز به محض اینکه توی مهمانی کمی رودربایستی داری قرار بگیرم، خودم را جمع و جور می کنم، در حالی که شاهدم که چه طور مردهای دور و بر، همان طور راحت و حجیم نشسته‌اند و نامحترمانه و بی‌ادبانه و بی‌وقار هم تلقی نمی‌شوند. لازم به ذکر نیست که حالت‌های مورد قبول برای طرز نشستن زن‌ها، اغلب چه دردآور و ناراحت‌کننده هستند، حالت‌هایی از بدن که در آن ممکن است دچار خواب رفتن پا یا درد کمر شوید. مثلا یکی از این حالت‌ها که هرگز بشریت را به خاطرش نمی بخشم، و خودم هم کمتر استفاده اش کرده ام، شیوه‌ای است که پاها را از زانو خم کرده و هر دو پا را در یک طرف بدن به سوی عقب جمع می‌کنند، طوری که ستون قفرات به سمت مخالف متمایل می‌شود و برای اینکه نیفتی باید دست را ستون بدن کنی یا هم اگر به دستت برای غذا خوردن یا هر کار دیگری نیاز داشته باشی، تمام فشار حاصله را روی ستون مهره‌های کج شده‌ات تقسیم کنی. از روی عمد است که از تصویر استفاده نمی‌کنم و سعی دارم به کمک کلمات نشان دهم که منظورم چیست، این طوری دردش بهتر فهمیده می‌شود. 
این‌ها را گفتم که بگویم، آن چه از "زن" انتظار می‌رود، حتی در چگونه نتظیم کردن اطوار روزمره‌اش هم بسیار مدخلیت دارد. یک "دختر خوب"، معمولا حالتی را برای نشستن انتخاب می‌کند که حاکی از ضعف است، بر خلاف، شیوه‌ی نشستن پسرها که معمولا پرحجم و دارای حالتی از تسلط بر فضای اطراف است. تا جایی این تلقی عمومیت دارد که حتی اگر پسری به این شکل راه نرود، ننشیند و رفتار نکند، "دخترانه" تلقی می‌شود. چه بسا پسرهایی که به خاطر همین نوع بادی لنگوئیج، دیده‌ام که زن صفت تلقی شده‌اند. اما اصل موضوع این است که آن نوع اطواری که زنانه است، چگونه اطواری است؟ محترمانه‌اش را می گویند "ظریف"، اما بگذارید با صراحت بیشتری بگویم "ضعیف" درست است! از موضع ضعف، اطواری که نشان دهنده‌ی کم ادعایی و مطیع و شیرین بودن است. کمی به رفتار اطرافیانتان دقت کنید، رفتار کدام زن از نظر شما زنانه‌تر است و این رفتار دقیقا چه ویژگی‌هایی دارد؟ دست هایش را چه طور حرکت می‌دهد؟ چه طور می‌نشیند؟ پاهایش را به هم می‌چسباند یا از هم فاصله می‌دهد؟ سعی می‌کند جای کمی اشغال کند یا راحت می‌نشیند؟ حرکاتش تند و فرز است یا ملایم و "باوقار"؟! ( از آن دیگر لغاتِ ادبیات زن ستیز، به زعم من) 
خلاصه هانا آرنت را که تماشا می‌کردم، اینکه یک آن به خودم آمدم و دیدم که آن چیزی که به عنوان دنیای مردسالارانه می‌شناسیم، تا کجا توی گوشت و خونمان نفوذ دارد. موضوع از اینجا توی ذهنم جرقه زد که "وقتی همچین زنی که برای من می‌تواند الگو باشد، چرا من باید از این طرز نشستن احساس گناه کنم؟!" موضوع نه به این صراحت، و نه با این ادبیات، اما با همین مضمون بدون اینکه زیاد به آن توجه کرده باشم، اول در ذهن نیمه آگاهم جریان داشت تا لحظه‌ای که به خود آمدم که عجب! پس این مدل نشستن "مردانه" نیست، یا من که می دانستم مردانه نیست، پس چرا وا می‌دهم این قدر به آن چیزی که می‌دانم درست نیست و در عین حال آزار دهنده هم هست؟
این متنی که نوشتم، من را یاد جمله ی معروفی می‌اندازد که خودم همیشه در پذیرفتن دربست‌اش تردید کرده‌ام، جمله‌ی معروف سیمون بووار، در سرآغاز جنس دوم: ما زن به دنیا نمی‌آییم، بلکه زن می‌شویم. (نقل به مضمون)
پی نوشت: کمی "زن" بودن را آموخته‌ام، ولی در مورد میزان تغییر خودم اغراق کردم، زیاد جدی نگیرید.