یه وقتی، آدم یه جایی خودش را
پیدا می کند که غافلگیر می شود،
مثلا توی آن طور که گوشه ی
دیوار ایستاده ای، آن طور که تو دست لای موهایت می بری جانا،
و حواست هست که حواست نباشد دل
ما را خون می کنی.
.. مثلا توی آن طور که انگشت هایت لای تار موهات ریتم می گیرد،
چنان در دل ما می نوازی که غم به رقص می آید...