۱۳۹۱ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

حالِ مرگِ استمراری



یک :
تنم به حراج!

تنم به حراج!

در مستیِ ویرانی

باید از سر گذشت.

از خرابه های مسحوری-ات می‌گذرم.

و با هذیان‌هایم جمله می‌سازم.

تنم به حراج!

تنم به حراج!

در سایه- روشن ِ ماه.

این دفن-شده‌ها، خواهران من‌اند.

...
جادوی تو چه بود،

 ای افعی،

که پوست-انداختن‌ات،

تجسم زیبای غم بود.

خش خشِ خزش‌ات روی خاکِ سرد،

بر گورهای خاکستری رنگ.

این تلخی سُکر آور،

از عمق کدام تاریکی بیرون خزید؟

...
تنم به حراج!

تنم به حراج!

در مه-آلودگیِ این ابهام،

و از غلظتِ سکوتی هرجایی،

و از سرمای بی‌مهری که ماه می تابید،

ناگهان،

................. دلِ گورستان ریخت!

پناه بر خیال‌ها

از شرارت سیاهِ عشق‌های عقیم.

بر لوحِ سنگی گورستان

در کنجی بی گمان،

از خاک، گل‌های تاریکِ عشق می روید.

باید از سر گذشت،

و تلخی سُکر آور نیش‌ات را به جان خرید؛

و در مستی ویرانه‌ها پای کوبید.

بر این حالِ مرگِ استمراری.

- - - - - - - - - - -

دو:
این دفن شده‌ها

خواهرانِ من‌اند.

آن که دورتر است، دو ساله بود،

که زنده در گورش کردند،

با چشمانِ باز.

آن یکی موهای بلند و بافته‌ای است،

که ده سالگی هرگز نداشته است.

و این نزدیک‌تر،

شانزده سالگی است،

که بر جوانه‌های پستان‌هایش،

عشقی مرده شَتَک زده.

و این دیگری سراسیمه‌گیِ بیست ساله است،

که لبهایش از عطشِ بوسه‌ای ناتمام و فراموشیده،

نیمه-باز مانده.

و این،

 که خاکِ مرطوبش هنوز

ردِ پای سوگ‌واران برخود دارد،

فرسودگیِ بکارتی 25 ساله است،

با ردی از عشقی که خود-آزاریدن،

هیچ- هیچ ارضایش نکرد.

----------------------------------------------- 6 اردی بهشت 91


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر