۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

پاییز درد

آبانِ درد؛
چه زمین‌ها که لرزید
چه لرزیدن‌ها که بر زمین استوار آمد
چه خانه‌ها که بر باد آوار شد.
و چه خانه‌ها که در برِ زمین رفت.
و چه بودن‌ها که در هوا پراکند
چه پراکنده از هوا که بر زمین ریخت،
از خون و آجر،
خون ملات،
خون و پای-بست،
از ویرانه.
هر روزش درد،
هر روزش درد،
چه تَرَک‌ها که برداشت دلم
در هوای لرزه‌هایش؛
چه کسی نازَت را بکشَد
روستای تن-آزرده،
های! زمین‌ات آزرده!
های! هوایت آزرده! های!
خاک‌ات آزرده؛
های! کودکان‌ات، تن بر باد!
و های! مادران‌ات، پیراهن ریش و دل ریش!
گونه‌ی کودکان‌ات سوخته از آفتاب آن هنگام که می‌گفتند:
او مُرد.
او هم‌کلاس ما بود.
و با زمین آوار شد.
با دوازدهیمن گردش‌اش با زمین
در مدار خورشید که گونه‌هایش را به نوازش و تاخت، سوخته بود.
خانه‌اش اینجا بود.
***
پاییز درد،
پاییزِ درد؛
کلوخی که در مشت کوچکی واماند.
و از سیم‌های خاردار آن طرف‌تر نرفت.
در جواب باران آتش که بر باد سوخت و بر خاک نشاند
بند-بند تن‌ها را
آجر- آجر تاب و توان را
که ذره-ذره
دل از کف می‌داد و جان نیز هم
و کلوخی که در مشتی کوچک واماند،
در زیر بارانِ خون و آجر
خون و ملات
خون و خاکستر و غربت....
پاییزِ درد،
پاییزِ درد؛
آبان‌اش درد،
مهرش نیز درد؛
زمستان های! زمستان!
بیا امسال هر چه رخت داری بر ما پهن کن
که ورزقان و هریس طاقت ندارند.
بیا که غزه جان می‌دهد.
بیا!
برایت سیصد و نود کودک خواهم زایید تا در پای سرمایت جان دهند.

30 آبان 91



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر