۱۳۹۲ فروردین ۳۱, شنبه

وقتی در خیابانی در اطراف میدان صادقیه در ویترین مغازه ی فروش حیوانات آن مار خوش خط و خال زیبا را دیدم که درون آکواریوم در وقار و آرامشی بی پایان دور خود چنبره زده بود و سرش را در میان پیچاپیچ تنش پنهان کرده بود و با تنفسی آرام بدنش به جنبشی آهسته بالا و پایین می رفت، درون آن آکواریوم که می دانست جای او نیست و این تبعید و غربت ناخواسته را با صبوری در تنهایی خود برمی تافت، آن طور که در خود فرو رفته بود، در این جلد کم تحرک و آرام اش، کسی خبر از دنیای پر تشویش درونِ عمیقش نداشت، دانستم که آن مار تو هستی عزیز دلم؛ که دور از چشم دیگران در پیکره ی حقیقی ات حلول کرده ای 
و آرامش می جویی
روزی از روزهای زمستان 90

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر