۱۳۹۳ فروردین ۱۳, چهارشنبه

ساعت پنج عصری دیگر

من معشوق ساعت 5 عصر تو ام

"در ساعت پنج عصر"

و اینجا ساعت،

وارونه ی حضور توست.

و اینجا،

هر دقیقه چاهی است بسیار عمود.

رد خالی دست های من

روی پرزهای فرش،

روی عطف کتاب ها

در خاطره ات جایی پر نکرده است.

با آن که یادهای من

لابه لای تمام صفحه های ورق خورده

منتظرند تا مردمک چشم های تو تنگ شود.

در بازویت،

گنجشکی ترسیده بود.

در جناق سینه ات،

گنجشکی ترسیده بود.

و تو خالی بودی

از عشق و از شهوت و از خیال و از من.

در چشم هایت

مردمی تنگ، بیهوده قدم می زد.

11 فروردین 93
به س. گ.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر