۱۳۹۱ بهمن ۲۹, یکشنبه

حال کرگدن

مدتی بسیار طولانی است که حالت تهوع دارم اما نمی تونم بالا بیارم. نگرانم که زندگی رو دارم به گند می کشم، واسه همین به روی خودم نمیارم که حالم خوب نیست. اما نمی تونم کاری بکنم و هی تعجب می کنم که چرا هیچ چیزی پیش نمی ره؟ نه اینکه درست پیش نره ها، اصلا پیش نمی ره. اصلا چیزی نیست که بخاد پیش هم بره. زندگی وایساده. وایساده راکد سر جاش و تکون نمی خوره و داره می گنده. ما رو هم داره با خودش می گندونه.
یه زمانی هی حس می کردم از فلان چیز و بیسار چیز حالم خوب نیست. الان حتی سوژه ای هم برای بد حالی وجود نداره. نمی دونم به این حال می گن رخوت یا بی حس شدن یا سر شدن یا چی. شاید هم جدن در حال فساد هستیم، مثل جسدی که توی خاکه و باید مدت ها زمان بگذره تا باورش بشه که دیگه کم کم مرز بین تنش و خاک قابل شناسایی نیست.
آره، الان فهمیدم که این حالت تهوع گیر کرده سر دلم ولی بالا نمیارم، همین طوری موندم با یه لبخندی بر لب که یعنی مثلا من حالم خوبه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر