۱۳۹۱ مرداد ۲۸, شنبه

پیاده

...
خسته ام

خسته ام

خسته ام و هنوز

دوستت دارم

نه تو را،

سایه ای را که از تو در پیاده-روی های این خیابان باقی مانده است.

چند سالی است که نبضی گیر کرده است.

اینجا،

اینجا، روی این رگ که از پشت گوشم می گذرد

چرا هر آن چه تو هستم ، نیستی؟

چرا باله های مصنوعی نکارم تا از میان ترافیک ماشین ها شنا کنم؟

از سرِ کی دست بردارم؟

از دستِ کی سر بر دارم؟

دیگر تو زیبا نیستی

چرا که هر بار که قرص ماه کامل می شود

من در نهایت درد،

اوجِ عشقی بارور نشده را سقط می کنم.

چرا که با گردش های ماهانه ی ماه هم-عادتم

من با گردش های ماهانه ی ماه هم-عادتم.

خسته ام

خسته ام  هنوز

دوستت دارم.

و هنوز

بر جنازه ات سوگوارم.

گرچه راه می روی و صدایت

یاد-آور توست.

بیست و یکم مرداد 1390
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر