۱۳۹۵ تیر ۲۲, سه‌شنبه

هیچ


از پست های قدیمی که فیس بوک یادوری کرده است، نوشته شده به چنین روزی، سه سال پیش:
امشب پس از مدت ها، فکر کنم ماه ها یا حتا شاید سال ها، موتور هذیان گویی ام روشن شده است دوباره. و می دانید مثل چیست؟ حالتی است پریشان، که دست کم امشب، پریشانی خاصی هم توش نیست. یعنی آرامشِ پریشان است اگر بشود همچین چیزی قائل شد
منظومه ی شمسی احتمالا در زمان شکل گیری اش یه همچین حالتی داشته است. به دور خود می چرخیده و می چرخیده از پریشانی، می چرخیده و کلی چیزهای نامربوط بی سامان را با خودش می چرخانده. بعد مثل اره برقی پر قدرت تیزی که بر جان جسمی سخت، مثل سنگ افتاده باشد و از خراش هایش در حین چرخش سریع، خرده پاره هایی به اطراف پراکنده شوند، خرده پاره هایی از مخلوط بی سامان منظومه ی شمسی پراکنده می شده به اطراف. با این فرق که بر گِردَش به گَردِش ادامه می دادند.
امشب پریشانم از این دست و این کلمات که می پراکنم، به گرد من در گردشند! کلمات...
هان! انگار که بتی سنگی نشسته باشد در میان کلمات. کلمات پراکنده از هر طرف که خودشان و معنایشان مثل موجی سیال از هم دور و به هم نزدیک می شوند. کلماتی که مثل ذره های زیر اتمی در اطراف هسته ی اتم پراکنده اند و در هیچ نقطه ای حضور قطعی ندارند.
از این سیالیت و نیروی جاری بین این گردش آرام کلمات، بت سنگی هم مایع می شود و شکلی سیال به خودش می گیرد، نه اینکه فکر کنید مثلا مثل آب شکل خود را از دست می دهد و جاری می شود و راه می افتد، نه، به همان شکل مجسمه وار خود باقی می ماند، جاذبه ای یکپارچه نگهش می دارد، اما نرم شده است، مثل یک لوسیونِ لطیف. بتِ لوسیونی در سیطره ی هذیان کلمات. 

دیگری:
.
.

حرف حرف حرف! یه چیزایی توی کلمه ام هست که هیچ چیز نیست. هیچ چیز رو چه طوری می شه گفت؟ چند وقت پیش فهمیدم اضطراب و نگرانی همیشگی ام در حقیقت وجه التفاتی خاصی نداره. یعنی ظرفش هست، یه موضوعی پیدا می شه که می شه باهاش پُرش کرد. بعد یه جا شنیدم که اضطراب هستی شناختی هم جناب هایدگر یا نمی دونم سارتر فرمودند که وجه التفاتی نداره و اضطراب برای اضطراب است من حیث زنده بودن صرفا! بعد دیدم به به چه چیز با کلاس و خفنی! اضطراب هستی شناختی! لابد همونه
اما این هم لابد شوخی ای بیش نیست. تشویش و پریشانی را دلیلی باید! کی گفته؟ باید دلیلی برای پریشان نبودن وجود داشته باشد. دلیلی برای آرامش داشتن. و از من به شما نصیحت، اگه موضوع خاصی دارید که به خاطرش نگران باشید، سفت بچسبیدش، وگرنه هر وقت که موضوع برطرف شد، مجبور می شید موضوع جدیدی برای خودتون دست و پا کنید. اما وانس این ده لایف که فهمیدید قضیه این است و بقیه همه اش فریب و بازی است، دیگه نمی تونید دست از خود فریبی بر ندارید. می دانید که "موضوع" ای نیست، شاید چیزی باشه که دقایق یا لحظاتی ذهن آدم رو به خود مشغول کنه، شاید حتی ماه ها یا روزها، اما به هر حال هر موضوعی فانی است و انضمامی. اصل قضیه چیز دیگری است. چیزی که نیست، خالی است.
چیزی که نیست رو چه طور می شه بیان کرد؟
..
و دیگری:
 .
.
یکی چیزی می گوید، یکی جواب می دهد. گفت و گویی شکل می گیرد، هر کسی نظری می دهد، دیالوگی آفریده می شود، کلافی بافته می شود، آن وقت، یکی از توی این کلاف، یک رشته را بیرون می کشد، می برد آن طرف و دیالوگ دیگری راه می اندازد. کلاف دیگری می بافد، و همین طور تا انتها
این طوری است که حرف ها عقیم نمی مانند..
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر