ماخولیا
با زاویه ای عجیب نسبت به افق
ماخولیای دشتی نشسته است
با خرطوم درازش ماغ می کشد
انحنای پشتش
تصویر مکدر جانورانی است
که تاریخ انقراضشان در هیچ تقویمی ثبت نشده است
ماخولیای دشتی به یاد می آورد
جانورانی را که پیش از حضور تقویم منقرض شدند
ستارگان فرفرههای دَوًارِ روز اند
که رنگ ها را در هم میپیچند
لحظهی مرگ یک جانور عجیبالخلقه در حافظهی
میلیاردها سالهشان
جرقهای محال و ابدی است
ماخولیای دشتی در افسون رنگها
تنش را میخواراند
حضور باد، سبز و بنفش و قرمز، در رفت و آمد است
رد پایش روی همه ی پیرهنهای آسمان مانده است
فکرهای جانوران دشتی
موسیقی ملایمی است که مینوازد در گوش صخرهها
چون فلوت سحرآمیز
آوایی پیوسته و بیانتها.
عبور باد بر جای جایِ آسمان
ردی ماندگار میاندازد
مثل لکههای رنگی در گذر،
زرد و آبی و ارغوانی
فرفره وار در چرخشاند
ماخولیای دشتی روی پیکر صخرهها میخزد
و از ته ماندهی خزههای کنار تالاب مینوشد
تلائلوء زودگذرِ ماهی آواره
لحظهای میدرخشد که به اعماق میگریزد
ماخولیا پلک میزند
که به اندازهی مرگ تمام ماهیان تالاب طول میکشد
او باید بالای صخرهها برود اما
عجلهای ندارد.
ماخولیا هزاران سال وقت دارد برای خزیدن
و آسمانی را که با فرفرههای رنگی میچرخد،
مزه مزه کردن و سیر شدن.
بر پوستِ ضخیمِ تنش
جای استخوانهای پرندهای باستانی نقش بسته
که از افسانهها گریخته و بیفرجام مانده بود
و بر تن ماخولیا لانه کرد و همانجا خاکستر شد اما
دیگر برنخواست.
موهای درهمِ تنِ ماخولیا
نقش تن پرنده را شکل داده است.
ماده غوک تالابی سر از آب بیرون میآورد
آوار میخواند،
او را به نام میخواند:
مالی... مالی خو.... ماخولی...
در گوشهای ماخولیا، چنگ و فلوت طنینانداز است
و در چشمهای فرورفتهی کهنسالش
زمین و آسمان رنگهای درهم پیچیده است
قرمز و سبز و درختی
پیکر حجیماش برادرِ صخرههاست
و نسیم تاریکی موهای یک دست و بلند تنش را میرقصاند
که از پرواز جمعیِ کلاغها جان گرفته است
ماخولیا تا بالای صخرهها راهی دراز دارد
و فرصتی درازتر
تا زمانی که نقش اسکلت همهی جانوران روی پوستش جا
انداخته باشد
ماخولیای دشتی،
آرام، سنگین و در سکوت
از صخرهها و تپهها بالا میخزد
و ماده غوک تالابی میخواند:
مالی... مالی خو... ماخولی...
لاله. 7
دی 92
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر