قسم به درختان سربریدهی ولیعصر،
خاطرهی سرخ تو
به زردی میگرایید.
بریدههای اشیاء میانه را گرفته بودند،
اما جایی در دیگر سوی وهم و خوابآلودگی
گله ی شیرهای نر
روی سینه ی برهنه ی زمین
به سوی ما می تاختند،
ما چند تن در سفر
و در دل مرا هوسی نه هیچ بود
جز آغوش غران وحشت
و راوی تو را میدید که نشسته بودی و
خونمردگیهای حافظهات را پماد میمالیدی
و این بود که لبههای خیابان چین خورده بود
و این بود که هر چه میرفتی، خیابان پایانی که هیچ
طولانیترینِ خاورِ میانه بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر