مَرد، تنی داشت زیر
آستر کتش
زیرِ چهار خانه ی
تار و پود
موهای سفید ترس
خورده
موهای سیاه ضخیم که
از همه جای تنش در آمده
از همه جای تنش
بیخودی این پا و
آن پا میشود
از همه جای تنش زخم
میریزد
و ماهیچههای میپرند
از این شاخه به آن
شاخه
از این گلو به آن
گلو
با تارهای افقیِ
حنجره،
دارد روی تابلو
زمزمه مینوازد
که هیچ، از پلههای
عمودیِ ترس
هیچ که از همه جای
تنش آویزان است غم
از این خیابان به
آن خیابان گلو میبَرَد با خودش
چند حنجره بَم
چند حنجره بَم
در ذهنت میوزد
که هیچ فکر نکردی،
کسی از روی دستت
باغی خوانده باشد.
از همه جای تنش باغ
شیشهای است
ماهیچهها از شاخهای
به شاخهای
زیر آستر کتش
این ور و آن ور
گلو میبرند از
حنجرهها
بر حنجرهها
با حنجرههایی
که بَم مینوازند
بَم بَم بَم
بَم روی گردنت طنین
میشود
باغ، در غشاء سلولهای
دستت، خشکیده است
صدا به صدا ، باد
لبههای آواز را میشکافد
میدوزد،
می بوسد.
مرد دستی در باد
دستی در آتش
روی خاک
این پا و آن پا می
شود بیخودی
زیر آستر کتش،
تنی ویران دارد.
صدایی ویران دارد.
12 شهریور 92
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر